هر روز اگر بدون تو باید به سر کنم
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای من شد
بگذار عمر من بی تو سرا پا هدر شود
رنج فراق هست و نیست کاش زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و من برایت درد سر شوم
ای زخم دلخراش بساز خون دل ببندد
دیگر قرار نیست کسی با خبر شود
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,
|